دوقلوهای دوست داشتنی من... علی جانم پسرم نوراخانم دخترنازخودم با به دنیا اومدنِ شما دوتا فسقلی زندگی من و بابایی کلی عوض شد... خوشبختیه ما با وجود شما کامل شد . . . وقتی دکتر بهم گفت تو دلم دوتا فرشته دارم اینقدر شوکه شدم و خوشحال... کلی گریه کردم... مامانجون کنارم بود، اونم خیلی خوشحال شد... اومدیم بیرون از مطب بابا که اصلا فکرش روهم نمیکرد فقط حال خودم و یه نی نی رو پرسید... منم چیزی نگفتم تا بریم خونه و یکدفعه به بابایی، آقاجون و دایی بگم.... همه که جمع شدن مامان جون گفت که شما دوتا هستید، دوتا نازنازی.... خیلی لحظه ی قشنگی بود گریه میکردم بابا بغلم کرد هم خوشحال بود هم متعجب... بهم گفت ...